نوای دلنشین و گوشنواز والس دانوب آبی اشتراوس، در سراسر تالار طنین انداخته بود. شاه پری مثل همیشه بر جایگاه خود بالای تالار نشسته بود و شاهد رقص زیبای زوج جوانی بود که به سبکی حرکت قوها روی آب، بر روی سنگهای سفید و مرمرین تالار مشغول حرکت و جست و خیز بودند. لباس بلند و آبی رنگی به تن داشت که سراسر آن با مروارید و سنگهای براق سفید، تزیین شده بود. گیسوانش را پشت سرش جمع کرده و با سنجاق الماس نشان بزرگی مهار کرده بود. گیسوانی که زمانی چشم هر بیننده ای را خیره می کرد و دهان همه را به تحسین می گشود. مثل همیشه راست و استوار وسط مبل بزرگ و اشرافیش نشسته بود. او هرگز به تکیه دادن و لمیدن عادت نداشت. شانه های شکیلش که اکنون استخوانی و شکننده شده بودند، پس از هفتاد و پنج سال عمر، هنوز صاف و استوار از زیر لباس خودنمایی می کردند. گردن بلند و چروکیده اش که زمانی مظهر سپیدی یاس و یادآور زیباترین و لطیف ترین پرهای قو بود، همچنان بلند و کشیده جلوه گری می کرد و اثری از خمیدگی و تسلیم در آن دیده نمی شد. دستهای قوی و محکش که یکی بر روی دسته مبل و دیگری روی عصای بلند و مرصعی قرار داشت که آن را به زمین می فشرد و به آرامی تکان می داد، تعداد زیادی انگشتر برلیان و الماس را در معرض دید بینندگان قرار می داد. گردنبند ضخیم و مرصعی به گردن بسته بود و گوشواره های بزرگ الماسش در اطراف صورت در هم رفته و پیرش، بزرگ و بی قواره جلوه می کردند. راست و استوار نشسته بود.